این بحر را یک آینه دشت سراب گیر


گر تشنه ای چو آبله از خویش آب گیر

بنیاد چشم در گذر سیل نیستی ست


خواهی عمارتش کن و خواهی خراب گیر

گر زندگی همین نظری بازکردن ست


رو بر در عدم زن و چشمی به خواب گیر

این استقامتی که تو بر خویش چیده ای


چون اشک بر سر مژه پا در رکاب گیر

گلچینی خیال به امید واگذار


چون یأس از گداز دو عالم گلاب گیر

ممنون چرخ سفله شدن سخت خجلت است


تا از اثر تهی ست دعا مستجاب گیر

کیفیتی به نشئهٔ عرفان نمی رسد


چشمی به خویش واکن و جام شراب گیر

در خاک هم ز معنی خود بی خبر مباش


از هر نشان پا نقط انتخاب گیر

سیلاب خوش عمارت ویرانه می کند


ای چشم تر تو هم گل ما را در آب گیر

جز چاک دل، نشیمن عنقای عشق نیست


چون صبح سازکن قفس و آفتاب گیر

عالم تمام ، خانهٔ زین اعتبار کن


یعنی قدم به هرچه گذاری رکاب گیر

خاموشیت نظر به یقین بازکردن ست


آیینه ای به ضبط نفس چون حباب گیر

قاصد، سوادنامهٔ عشاق نیستی ست


بردار مشت خاک ز راه و جواب گیر

بی دردی از خیانت اعمال رنگ کیست


از هر نفس که ناله ندارد حساب گیر

از نسیه فیض نقد نبرده ست هیچکس


بیدل تو می خور و دل زاهد کباب گیر